باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد بروی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم بخوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ای است
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
سلام آسمونی
قشنگ بود. مرسی
سلام آسمونی
قابلی نداشت...
شبنم جان سلام از وبلاگ زیبای شما دیدن کردم مطلب شما در مورد نقاشی خداوند نظر م را جلب کرد.
برای شما آرزوی موفقیت دارم شبنم جان تو که از اعضای کتابخوان مرکز هستی از کتابهای جالبی که خواندی در وبلاگت بیاور.
با سلام
شعر لطیف و با احساسی بود.
با ارزوی صحت
سلام .........
دقیقا ................
سلام عزیزمممممممممم
مطبی جدید قابل توجهی بود..............
منتظر آثار بهتری هستممممممممم..................