عارفانه

شعر و داستان و رمان و خاطره ...

عارفانه

شعر و داستان و رمان و خاطره ...

معرفی کتاب ( ۱ ) : تابستان قوها .

سلام !

دیشب بعد از گذاشتن جملات طلایی ( 4 ) ،  

متاسفانه کاری برام پیش اومد و نتونستم بقیه مطالبم رو براتون بذارم ……..

اما خب الان کاری ندارم وخیلی سرحالم ….

اول از همه یه معرفی کتاب براتون دارم !

اما قبل از اون میخواستم از همتون بپرسم ، موافقید هر هفته این قسمت رو مثل جملات طلایی براتون بذارم ؟؟؟

یعنی هردفعه که خواستم آپ کنم ، یه معرفی کتاب هم براتون بذارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من منتظر جواباتون هستم !!!!!!!!!!!

حال اولین کتاب که من خیلی از خوندنش لذت بردم :

سارا نمی دانست چرا چنین احساسی دارد ؛ زیرا امسال نیز همان کارهای پارسال را میکرد : با دوستش مری به مرکز خرید می رفت ، از بچه های خانم هاجز مراقبت می کرد و خیلی کارهای دیگر .....

با وجود این امسال همه چیز فرق کرده بود .

( تابستان قوها ) داستان دختر چهارده ساله ای است بنام " سارا گودفری " که در حال گذراندن بدترین تابستان عمرش _ البته به قول خودش _است . اما در همان حین گم شدن برادر عقب مانده اش _ چارلی _ باعث می شود ، او نگرشی نو نسبت به خود و خانواده اش پیدا کند.   

درباره نویسنده :

خانم بتسی کرومر بایارس ، نویسنده ای آمریکایی تبار است که کار خود را با روزنامه نگاری آغاز کرد و تا هم اکنون کتابهای بسیاری را برای کودکان و نوجوانان به رشته ی تحریر در آورده است . از ویژگی های آثار وی پرداختن به مسائل روان شناختی نوجوانان و درک عمیق عواطف و احساسات افراد در این دوره ی سنی است .

راستی این کتاب برنده ی جایزه ی نیوبری * نیز شده است .

کتاب تابستان قوها ترجمه ی خانم پروین علیپور است و ویراستاری آن را نیز متین پدرامی بر عهده دارد . چاپ اول کتاب نیز مربوط به سال 1384 است و نشر افق نیز آن را چاپ کرده است .

* : اگه مطالبی در مورد این جایزه پیدا کردم ؛ حتما براتون میذارم.

جملات طلایی ( ۴ )

۱ . اگر کسی را دوست داری ، به او بگو زیرا قلب ها معمولا با  

کلماتی که نا گفته می مانند ، می شکنند . ( جرج آلن )  

 

۲ . برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه دید . ( پلو تارک ) 

 

۳ . پیمان شکنی یکی از پایه های دروغ است . ( زرتشت )  

 

۴ . یک عمل درست بهتر است از هزار نصیحت . ( پروسفور محمود حسابی ) 

 

۵ . قانون این است که اول باید بکاری بعد درو کنی . ( آندرو متیوس )  

 

۶ . شخص حسود از چاقی دیگران لاغر می شود . ( سقراط )  

 

۷ . نعمت های خود را بشمار نه محرومیت ها را . ( دیل کارنگی )

جملات طلایی ( ۳ )

۱ . مرد اصیل اگر ذلیل بشود ، رذیل نمی شود . ( رومن رولان ) 

 

۲ . انسان ها مانند خطوط انگشتان ، هیچ کدام به هم شبیه نیستند . 

 

                                                                                      ( توماس ادیسون )  

 

۳ . نجیب زادگی بدون تقوا ، همچون قاب انگشری زیباست که  

نگین جواهر نداشته باشد . ( جین پورتر ) 

 

۴ . برای اراضی کشورم هیچ وقت گفت و گو نمی کنم ، بلکه آن را با  

قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم . ( نادر شاه افشار )  

 

۵ . مغرور بودن به دانش خود ، بدترین نوع جهالت است . ( جرجی تایلر )  

 

۶ . هر کس خود را نصیحت نکند ، به نصیحت دیگران محتاج است . ( سعدی )  

 

۷ . خالق بزرگ ، خلاقیت به ما عطا کرده است و پیشکش ما نیز به او  

به کار بردن آن خلاقیت است . ( جولیا کامرون )

درد و دل های شهر تهران

سلام ................. سلام ................... سلام ....................

حالتون چطوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوبین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چه خبرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تابستون بهتون خوش میگذره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

اگر آره ، خب خدا رو شکر .................

ولی اگر نه ، خب اشکالی نداره ! مطمئنم با خوندن این شعرطنزی که امروز براتون

گذاشتم ، یه کمی سرحال میشین ............

این شعر در مورد در و دل های شهر تهرانه !

که داره افسوس روزگار قدیم رو می خوره و از حال و روز زمان حال کلی گله داره !

یا میتونیم بگیم به یاد روزگار قشنگ بچگی هاش افتاده !!!!!!!!!

خب دیگه ، حالا باهم بریم سراغ شعر .................

الا ای کودکی هایم کجایی ؟

کجا شد راه و رسم آشنایی ؟

اگر از مخلصت جویای حالی ،

به غیر از دوریت نبود ملالی .

شوم قربان تای دسته دارت

منم در حسرت آن روزگارت

به غیر از چند عکس نصفه نیمه

ندارم سهم از ایام قدیمه

در آغوش طبیعت بودم آن روز

چه آسوده ، چه راحت بودم آن روز

تمام خواب هایم بود رنگی

کجا رفتی عمو شهر فرنگی ؟

کجا شد باغ و دشت و سیر و گل گشت ؟

شدم تهران ، ابر شهر درندشت

مدرنیته برایم دوخت پاپوش

خدایا ! گیوه های خوشگلم کوش ؟

خیابان های من گرچه شده شیک

به زنجیرم کشیده این ترافیک

ز دود و دم هوایم رنگ خاک است

دلم از بهر اکسیژن هلاک است

کجا شد آن سحر های مه آلود ؟

هوای پاکم آخر دود شد ، دود

                                       

کجا رفتند سقا خانه هایم ؟

قناتی نیست دیگر از برایم

مد آن دوره حسن خلق و خو بود

مرام خلق حفظ آبرو بود

الا ای یاد تو یار و ندیمم

به قربان تو تهران قدیمم

مرا با یاد خود دمساز گردان !

به شهر خاطراتم باز گردان !

جملات طلایی ( ۲ )

دوباره سلام به همه ی دوستان عزیز .......................... 

امروز هم با یه سری جمله ی طلایی دیگه اومدم خدمتتون !!!!!!!!!!!  

امیدوارم که خوشتون بیاد ......   

                                                   

 

۱ . یادگیری در کودک نورس مانند نقش روی سنگ است و در انسان بزرگسال  

مانند نوشتن بر آب . ( حضرت محمد <ص> )  

 

۲ . حقیقت چون روغن بادام است ، همیشه به خورد دیگران می دهیم ، بدون  

اینکه میل داشته باشیم قطره ای خودمان بخوریم . ( سقراط )  

 

۳ . اگر شیفته ی کارت نباشی ، روانت بیمار می شود و در نهایت پیکرت از  

پای در خواهد آمد . ( ارد بزرگ )  

 

۴ . آنگاه که هنر خوار گردد ، جادو ارجمند می شود .  (  ابوالقاسم فردوسی ) 

 

۵ . آزادی این نیست که هر کس هر چه دلش خواست بکند ، بلکه آزادی حقیقی  

قدرتی است که شخص را مجبور به انجام وظایف خود میکند . ( ماکدونال )  

 

۶ . مشکلی که خوب تشریح و حلاجی شده باشد ، نصفش حل شده است !  

 

                                                                         ( چارلز کیترنیک )  

 

۷ . مردان شجاع ، فرصت می آفرینند ولی ترسوها و ضعفا منتظر فرصت می نشینند . 

 

                                                                            ( گوته )  

و ................... 

بقیه اش ایشالله دفغه بعدی ................. 

موفق و پیروز باشید !!!!!!!!!!!!!!!!!  

جملات طلایی

یه سلام دیگه خدمت تمامی دوستان عزیزم .......................... 

امیدوارم تا امروز تونسته باشید از تابستون گرم و آفتابی تون به اندازه کافی لذت برده باشید .  

از امروز به بعد میخوام هر هفته براتون تعدادی جمله ی طلایی بذارم تا بتونید از اونا به نحو احسنت استفاده کنید ........ 

امیدوارم این جملات به دردتون بخوره .  

منم منتظر نظراتتون هستم !!!!!!!!!!!!!!! 

 

۱. آرامش غنیمت است و ترک آن خسارت . ( پیامبر اکرم ) 

 

۲ . هرکه را قدرت مجازات بیشتر است ؛ عفو از او پسندیده تر است . (بوذرجمهر حکیم )  

 

۳. اسرار شخص حال زندانیان را دارند ، که چون رها شوند تسلط بر آنها غیرممکن است .  

                                                                                        

                                                                                    ( شوپنهار ) 

 

۴. راز چیزی است که بقای آن در محافظت است و هلاک آن در افشا . (مرزبان نامه )  

 

۵ . زیانی که از اظهار حقی متوجه من شود ، به مراتب مرا گوارا و مطبوع تر است تا آن که با اخفای مطلبی ضرری به حق برسانم .  ( بتهون ) 

   

۶ . بزرگترین عبادت ، اندیشه در وظیفه است . ( امام رضا <ع> ) 

 

۷ . بیشتر ، کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند . ( امیل زولا )  

 

راستی من هر هفته ۷ تا جمله براتون می ذارم به دو علت ؛  

یکی اینکه ۷ عدد مقدسیه و دیگه اینکه چون هر هفته ۷ روز داره بتونید هر روز یکی از اینهارو بخونید و لذت ببرید .

                                                                                                          

داستان کوتاه(4)

مدت زیادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود . ساکی مدام اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند
پدر و مادر می ترسیدند ساکی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود که جوابشان همیشه نه بود . اما در رفتار ساکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند .
ساکی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالای در باز مانده بود و پدر و مادر کنجکاوش می توانستند مخفیانه نگاه کنند و بشنوند . آنها ساکی کوچولو را دیدند که آهسته به طرف برادر کوچکترش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت : نی نی کوچولو ، به من بگو خدا چه جوریه ؟ من داره یادم میره !

داستان کوتاه(3)

دو فرشته ی مسافر برای گزراندن شب در خانه ی یک خانواده ی ثروت مند فرود آمدند این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمان خانه ی مجللشان راه ندادند بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیارآنها گذاشتند.فرشته پیر دردیوار زیرزمین شکافی دید آن را تعمیر کرد.وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کاری کرده اوپاسخ داد همه ی امور به آن گونه که مینمایند نیستند.
شب بعد این دو فرشته ه منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار میهمان نواز رفتند.بعد از خوردن غذای مختصر زن و مرد فقیر رختخواب خود را در ختیار دو رشته گذاشتند.
صبح رز بعد فرشتگان زن و مرد فقیر را گریان دیدند.گاو آنها که یرش تنها وسیله گرندن زندگیشان بود در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد واز رشته پیر پرسید چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیافتد؟خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی اما این خانواده دارایی اندکی دارند وتوگذاشتی گاوشان هم بمیرد.
فرشته پیر پاسخ داد وقتی در زیرزمین آن خانواده ثروتمند بودیم دیدم که در شکافه دیوار کیسه ای طلا وجود دارد از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند شکاف را بستم وطلاها را از دیدشان مخفی کردم.
دیشب وقتی در رختخواب زن ومرد فقیر خوابیده بودیم فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد ومن به جایش آن گاو را به او دادم.همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند وما گاهی اوقات خیلی دیر به آن موضوع پی می بریم.

داستان کوتاه(2)

روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد.
این تجربه باعث شد که بقیه روزهاهم با چشمهای بازسرش را به سمت پایین بگیرد(به دنبال گنج).او در مدت زندگیش 296 سکه 1سنتی 48 سکه 5 سنتی 19 سکه 10 سنتی 16 سکه 25 سنتی 2 سکه نیم دلاری ویک اسکناس مچاله شده 1دلاری پیدا کرد.در مجموع 13 دلار و26 سنت.
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و26 سنت او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید درخشش157رنگین کمان و منظره ی درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد .
او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ندید. پرندگان در حال پرواز درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگر جزئی از خاطرات او نشد.

داستان کوتاه(1)

لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: می‌بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا کند.
روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.
سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبأ تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می‌آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.
نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.
گدا را که درست نمی‌فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند: دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد، گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این تابلو را قبلأ دیده‌ام!»
داوینچی با تعجب پرسید: «کی؟»
- سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم !!!!»