یه سلام پائیزی به همه ی دوستای گلم ..........
خوبین ؟؟؟؟؟؟؟
من که خیلی خوشحالم به دو دلیل :
۱ . فصل خوشگل پائیز داره میاد ........ ( آخ جون !!!! من عاشق پائیزم !!!!! )
۲ . مدرسه ها فردا باز میشه ...... ( هورا ......... هورا ......... )
من که خیلی واسه بازگشایی مدارس ذوق دارم چون میخوام برم رشته ی
اختصاصی خودم !!!!! یعنی علوم انسانی .........
من حدودا از کلاس چهارم ، پنجم دبستان رشتمو انتخاب کرده بودم و مثل
خیلیا مشکل انتخاب رشته نداشتم ........
بنده واسه این دارم میرم علوم انسانی که عاشق ادبیات و تاریخم .........
این پارسال که اول دبیرستان بودم واقعا تاریخ خونم کم شده بود و یه جورایی
امسال تشنه ی درس تاریخم و امیدوارم معلم خوبی هم توی
این درس داشته باشم ........
خب بگذریم چه قدر حرف زدم .........
امروز دوباره میخوام چند تا نکته رو اعلام کنم :
۱ . لطفا وقتی میخواین برای این آپ نظر بدین برین بالا کنار سر تیتر .
اونجا گوشه ی سمت چپ یه دایره صورتیه که روش کلیک کنید و خواهشا
اونجا نظر بدین .........
۲ . لطفا توی خبرنامه عضو بشین تا من وقتی آپ میکنم از این طریق
بهتون خبر بدم ..........
۳ . لطفا توی نظر سنجی که در مورد وبلاگمه شرکت کنید .....
( پایین سمت راست کادر صورتی ..... )
۴ . لطفا دوستانی که توی ایام مدارس هم آپ میکنن به من بگن تا من
وقتی خودم آپ کردم ، فقط به اونا خبر بدم ..........
( وای چقدر گفتم لطفا !!!!!!!!!! )
خب اگر این نکته ها رو رعایت کردین برین ادامه مطلب و قسمت
دوم داستانم رو بخونید تا بفهمید بالاخره این اسبه از کجا اومده ؟؟؟؟؟
هیچ کس نمیدونست چی جواب بده ........
۵ ، ۶ تا از دخترا در آن واحد غش کرده بودن و همهمه ها بالا گرفته بود تا
اینکه صدای کلفتی گفت :
« از همگی دانشجویان خواهش میکنم که آرامش خودشون رو حفظ کنن .
اصلا نگرا نباشید !!!! الان براتون توضیح میدم !!! »
این صدای آشنا ، صدای کسی به غیر از رئیس دانشگاه نبود .....
او از همه خواست تا به سمتش برن تا اون موضوع رو روشن کنه .
بعد در حالی که بلند گوی بزرگی توی دستش گرفته بود ، گفت :
« از همهی شما عزیزان کمال پوزش رو می طلبم .
این اسبی که می بینید ، رخش ، اسب آقای رستم پهلوان
ایران زمین می باشد !!!!!!!!
ایشون برای ادامه ی تحصیل قدم رنجه فرمودند و به دانشگاه
ما تشریف آوردن .... »
صدای خنده از توی جمع دانشجویان بلند شد .....
همه فکر می کردند رئیس دانشگاه دیوونه شده ، اما در همون لحظه بود
که مردی قوی هیکل و درشت اندام به بالای سن اومد و شروع کرد :
سلام علیکم که من رستمم
پدر زال و رودابه ام مادر است .
که من رستمم شهر من سیسی* است ،
همه کشورم چشم به راه من است .
رسیدم به خوبی به تهران زمین
که بنده بخوانم علوم زمین .
مرا رخش نامی بود تک سوار
که چون او نباشد در این روزگار ....
همه ی داشجویان دهنشون باز مونده بود و هیچ کس باور
نمیکرد رستم مرد بزرگ ایران زمین به دانشگاه اونا اومده باشه
و حتی بخواد ادامه ی تحصیل هم بده و .........
چطور بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا فکرش رو میکردین اون اسب رخش باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که فکر نمی کنم .......
راستی توی شعرم سیسی همون ( شهر سیستان ) بود !
یعنی همون زادگاه رستم ........
خب نظرتون رو در مورد داستان بهم بگین و منتظر
قسمت سوم باشید ........
خدافظ ........
سلام آسمونی
اونقدرم که تو گفتی من نامرد نیستم!
سلام ..........
من که دلایل خودمو گفتم ...........
به ما هم سر بزن
سلام بچه ها
آپیدم
بــــــــــــــــدوید
چه خوب .........
الان میام ......
سلام ....واقعا از این اپ شما بسیار لذت بردم افرین به شما ..خوشحالیم که باز هم شما را زیارت کردیم
[گل][گل][گل]
سلام ........
مرسی ..........
منم از اومدن تو خوشحالم ...........
داستانت خیلی قشنگ بود . من رو خیلی خندوند. تو فوق العاده ای !